۱۳۹۰ مهر ۲۷, چهارشنبه

بازگرد

 روزهای سختی پیش رو دارم، مسیری من را طلبیده است که یک جاهایش راه را آنقدر باریک خواهد کرد که باید برای نفس کشیدن از جان مایه گذاشت، پرتگاه هایش هم که همیشه منتظر بلعیدنم بوده اند. غوغای طوفان هایش را از همین جا می بینم. برق نگاه های درنده کفتارهای راه چشمانم را می سوزاند.... همه شان می دانند که نمی توانند راه را بر من ببندند.....من در راه خانه ام ....

۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه

میان آسمان و زمین




زمین خاکی است و آسمان زندگی غیرخاکی؛ مرگ و مردگان نیز روی مرز میان این دو، در برزخ راه می روند. تیرگی آن ها به زمین مربوطشان می کند و در دل آسمان بودنشان، به آسمان ...

***
اگر آدم ها را از میان عکس حذف کنیم آن چه باقی می ماند هیچ است. یک تکه کوچک سیاه در پایین و یک تکه کوچک سفید در بالا، بی هیچ تحرکی، هیجانی، اشتیاقی به زندگی، که در سرشت انسان زنده است؛ چه آن انسان در معنا مرده باشد.. پس آن چه در این جا آسمان سپید و زمین تاریک را معنا می بخشد، حضور و وجود انسان است، حتی پس از مرگ....

***
شاید رهایی یوف، و به تبع او خانواده اش، از کام مرگ، ناشی از ساده دلی او ، آرمان به بار نشاندن فرزندش و عشق نسبت به زندگی و همسرش بوده باشد؛ عشقی که شهسوار دلتنگ آن بود.
شهسوار عشق را می شناخته، اما ده سال جنگیدن و تردید در اطمینان و ایمان، عشق را در نظر او به خاطره یی دور و دست نیافتنی بدل ساخته است. از این روست که او پس از مردن، در مرکز جمع هفت نفره قرار داردو در حالت اش میل به رقص و تحرک بیش از سایرین دیده می شود. شهوت زندگی کردن در این شهسوار خاموش شده بود.


تصویر از فیلم مهر هفتم اثر استاد اینگمار برگمن 
از کتاب شب سپیده می زند - یوریک کریم مسیحی 

۱۳۹۰ مهر ۱۴, پنجشنبه

ای نسیم رهگذر، به ما بگو

ای نسیم رهگذر، به ما بگو

این جوانه های باغ زندگی،
این شکوفه های عشق،
از سموم وحشی کدام شوره زار،
رفته رفته خار می شوند؟

این کبوتران برج دوستی
از غبار جادوی کدام کهکشان
گرگ های هار می شوند؟


فریدون مشیری