۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

جنگ




با چشمان گشوده ی پدران مرده شان 
به دنیاهای دیگر چشم دوختند.

کودکان , گشوده چشم
خود , پریسکوپ های مردگان شدند.



آندری وزنسنسکی / عکس از آتلانتیک

انتخاب از کتاب : تو مشغول مردن ات بودی 




۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه

Generation Kill










Sgt. Antonio Espera - Sir, What's the skinny on who we fight in city ?
Lt. Nathaniel Fick - All I saw today were those guys in black pajamas !
Sgt. Antonio Espera- Guys in pajamas stopped two Marine regiments ?
Sgt. Brad 'Iceman' Colbert- You know,Poke... Guys in Black pajamas did all right in Vietnam too ! You gotta respect the pajamas ! 




- قربان  ما از افرادی که تو شهر باهاشون می جنگیم چه اطلاعاتی داریم ؟‌
-همه اون چیزی که امروز من دیدم آدم های پیژامه پوشی بودن که فقط شلیک می کردن !  
- یعنی می خواین بگین آدم های پیژامه پوش دو تا هنگ از نیروهامونو متوقف کردن !؟
- می دونی همین پیژامه پوش ها تو ویتنام هم بودن ! باید به پیژامه احترام بذاری ! 


Generation Kill 


.......

۱۳۹۰ مرداد ۲۶, چهارشنبه

از مرگ رسته



هر روز به مردن فکر می کنم.
به مریضی، قحطی
خشونت، تروریسم، جنگ
به آخرالزمان.


و همین کمک می کند به هیچ فکر نکنم



"راجر مگاف"




-----------
پ.ن- تصویر مربوط به جنگ جهانی دوم است آنگاه که آلمان بی امان بمباران می کرد و کودکان را این چنین تنها می ساخت

۱۳۹۰ مرداد ۲۵, سه‌شنبه

ناشناخته



" In the Stasi, we had a basic principle: ask enough questions and a man who is lying will eventually change his story. But the man who tells the truth cannot change his, however unlikely his story sounds. "

" اشتازی اصول خودش رو داره، باید تا می تونی بپرسی؛ کسی که دروغ می گه در نهایت داستان رو تغییر می ده. اما کسی که حقیقت رو می گه نمی تونه عوضش کنه هرچند داستانش عجیب به نظر بیاد"



پ.ن - از آن دست فیلم های خوش ساخت که در تمام 113 دقیقه اش می تواند چیزهای هیجان انگیزی به شما نشان دهد.لحظات پایانی فیلم چیزی را می فهمید که شاید در لحظه خشک شوید یک جورایی
اگر تیکن برادر لیام نیسن را دیده اید این را هم به لیستش اضافه کنید.


۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه

هر لحظه خسته تر


به گذشته های دور می اندیشم ، آنگاه که هرچه بود تقصیری ازآن من نبود.می اندیشم که چرا باید اینچنین باشد که هر چه در دنیاست برای من غریبست ! من شاید نه غریبه ترین ، غریبی هستم که در این دنیا جز کنجی برای نفس جایی در میان دل انسان ها ندارم.از هیچ ِ این دنیا دلگیر نیستم این دنیا را زندانی ساخت برای دل آنان که عذاب می طلبند برای انسان شدن.انسانی که جزخواسته خالق به هیچ راضی نیست.دلم گرفته است از خودم که چرا اینگونه پیش آمدم که برای آویختن طناب تقصیر بروم سراغ دنیا.هر چه هست باید ساخت.دنیا را اینگونه ساخت....

نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا
دور خواهم شد دور
دور خواهم شد از این خاک غریب


پ.ن 1– یک وقت هایی هست دل آدم بد جوریی گوشه گیر می شود که به قولی اگر خدا هم واسط شود کارگشا نیست ! فقط باید صبر کرد.....
پ.ن 2- محسن چاوشی این اواخر یک قطعه خوانده که بسیار مناسب حال است ...
توی این خونه پوسیدم
خدایا مگه دیوار اینجا در نداره
مگه دنیا در و پیکر نداره
نمی دونم کی از این خونه می رم
دارم می پوسم و چشم انتظارم
دارم می  میرم و از رو نمیرم
هی سر به راه تر
هی سر به زیر تر
هی گوشه گیر تر
هر لحظه خسته تر
هر لحظه تلخ تر
هر لحظه پیر تر




۱۳۹۰ مرداد ۱۷, دوشنبه

اسلوب کشش


بازم هم درودی بر تی وی شو های بلاد کفر که هرچه هم کش می دهند این حکایت لامذهبشان را؛ آدم خسته نمی شود و همچون کش آمدن پنیر پیتزای داغ لذت می برد از کشش کار ! اساتید سریال سازی در ایران گویا از فرمول کشش سریال سازی فقط کش آوردنش 
را خوب آموخته اند و بس ! 



پ.ن – چند روز پیش پس از سالیان سال دوری و بی خبری از احوالات پخش سریال در تلویزیون ایران و کیفیت آنها به برکت سفره ماه رمضان میهمان جعبه جادو شدیم و با خانواده به تماشا نشستیم ! باور کنید افسوس خوردم که چرا بی خبر تر نیستم ! سخت آزرده شدیم ! همین سریال چند کیلومتر تا بهشت را ببینید ! از دید ما جماعت طبیب در حالت فیزیولوژیک یک انسان سالم و بالغ که در وضعیت اورژانس باشد باید در کمترین زمان به دادش رسید که اگر نرسید نهایتاً بعد از چندین ساعت دار فانی را وداع خواهد گفت ! گویا اساتید سریال ساز این ایکس بودن چند ساعت را بهانه کرده اند تا یک ماه تمام عالم ملکوت در نوردند و دل خوش باشند به نفس مرده ی بی جان ! 
البته در هر مقوله ای جانب انصاف را باید گرفت و یاد کرد از سریال های نفیس قدیم الایام مملکت خودمان که یک فریمش می ارزد به صد سیزن شو های بلاد غریب.

۱۳۹۰ مرداد ۱۶, یکشنبه

روزی روزگاری آپولو فلاپی !


فروشنده با نگاهی کنایه آمیز نگاه می کند مرا.... لبخند زنان می گوید : جناب حالا می خواید یه هارد یه ترا بخرید ها ! دوره آپولو هوا کردن هم گذشته ! و من هاج و واج می نگرم خود را در انعکاس ویترین آنجا و می اندیشم که چه زود دنیا فهمید مهمتر از آپولو هوا کردن هم کار هست !


پ.ن – یاد دورانی به خیر که با کلی شوق و ذوق و فخر فروشی یک فلاپی دیسک که قد یک نان سنگگ بود را دست می گرفتیم و به خیال خودمان دیتا حمل می کردیم !