۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه

میان آسمان و زمین




زمین خاکی است و آسمان زندگی غیرخاکی؛ مرگ و مردگان نیز روی مرز میان این دو، در برزخ راه می روند. تیرگی آن ها به زمین مربوطشان می کند و در دل آسمان بودنشان، به آسمان ...

***
اگر آدم ها را از میان عکس حذف کنیم آن چه باقی می ماند هیچ است. یک تکه کوچک سیاه در پایین و یک تکه کوچک سفید در بالا، بی هیچ تحرکی، هیجانی، اشتیاقی به زندگی، که در سرشت انسان زنده است؛ چه آن انسان در معنا مرده باشد.. پس آن چه در این جا آسمان سپید و زمین تاریک را معنا می بخشد، حضور و وجود انسان است، حتی پس از مرگ....

***
شاید رهایی یوف، و به تبع او خانواده اش، از کام مرگ، ناشی از ساده دلی او ، آرمان به بار نشاندن فرزندش و عشق نسبت به زندگی و همسرش بوده باشد؛ عشقی که شهسوار دلتنگ آن بود.
شهسوار عشق را می شناخته، اما ده سال جنگیدن و تردید در اطمینان و ایمان، عشق را در نظر او به خاطره یی دور و دست نیافتنی بدل ساخته است. از این روست که او پس از مردن، در مرکز جمع هفت نفره قرار داردو در حالت اش میل به رقص و تحرک بیش از سایرین دیده می شود. شهوت زندگی کردن در این شهسوار خاموش شده بود.


تصویر از فیلم مهر هفتم اثر استاد اینگمار برگمن 
از کتاب شب سپیده می زند - یوریک کریم مسیحی 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر