۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه

هر لحظه خسته تر


به گذشته های دور می اندیشم ، آنگاه که هرچه بود تقصیری ازآن من نبود.می اندیشم که چرا باید اینچنین باشد که هر چه در دنیاست برای من غریبست ! من شاید نه غریبه ترین ، غریبی هستم که در این دنیا جز کنجی برای نفس جایی در میان دل انسان ها ندارم.از هیچ ِ این دنیا دلگیر نیستم این دنیا را زندانی ساخت برای دل آنان که عذاب می طلبند برای انسان شدن.انسانی که جزخواسته خالق به هیچ راضی نیست.دلم گرفته است از خودم که چرا اینگونه پیش آمدم که برای آویختن طناب تقصیر بروم سراغ دنیا.هر چه هست باید ساخت.دنیا را اینگونه ساخت....

نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا
دور خواهم شد دور
دور خواهم شد از این خاک غریب


پ.ن 1– یک وقت هایی هست دل آدم بد جوریی گوشه گیر می شود که به قولی اگر خدا هم واسط شود کارگشا نیست ! فقط باید صبر کرد.....
پ.ن 2- محسن چاوشی این اواخر یک قطعه خوانده که بسیار مناسب حال است ...
توی این خونه پوسیدم
خدایا مگه دیوار اینجا در نداره
مگه دنیا در و پیکر نداره
نمی دونم کی از این خونه می رم
دارم می پوسم و چشم انتظارم
دارم می  میرم و از رو نمیرم
هی سر به راه تر
هی سر به زیر تر
هی گوشه گیر تر
هر لحظه خسته تر
هر لحظه تلخ تر
هر لحظه پیر تر




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر