۱۳۹۰ مرداد ۲, یکشنبه

می پرسم دل خوش سیری چند ؟

تابستانی بود و حال و هوای سرحالش که آفتاب صبحش که طلوع می کرد ما را در خوشی هایش تا شب غرق می کرد.هر چه بود بی غم بود و بی غصه ؛ اصلا نمی دانستیم دل تنگ سیری چند است ! آن روزها تا مادر، سروقتمان نمی آمد و برق میکروی سفید را با کلی غر زدن از برق نمی کشید آنقدر " قارچ خور" بازی می کردیم که اژدهای آخر بازی هم به آزادی شاهزاده رضایت می داد.اگر از کسی در بازیها شکست می خوردیم کمی اخم می کردیم وبعدش دوباره شروع ! غم هایمان هم ساختگی بود و فرح بخش ! شبهای آن روزها را با پاگنده و لوکش سر می کردیم و روزهایش را با حکایات حسن کچل و ملای همیشه سر به هوا ؛عصر هم که می شد زمین و زمان را هم اگر به هم می دوختند عمراً ما و جعبه جادو را می توانستند از هم جدا کنند. به قولی خوشی زده بود زیر دلمان و نمی خواستیم تمامش کنیم.از آن زمان آنقدر گذشته که من هم نمی دانم چه پیش آمد که سر از این زمانه در آوردم.شاید همان روزها خدا غم ها را از دل ما خالی می کرد و کناری می گذاشت که دل تنگ نباشیم و جز خوشی چیزی نبینیم! هر چه بود تمام شد ،حداقل برای ما جماعت مدیکال استیودنت که دیگر خیلی وقت است لمس یک تعطیلی بی دغدغه و آرام طلسم شده است. شما را نمی دانم اما سخت دلتنگ یک تابستان پت و پهن هستم آنقدر پهن که بشود یک دنیا را با لذت و حوصله دید ! مثل آن دوران ، با خوشی ، بی غم !


پی نوشت : تصور کنید سر شب است و باید تا صبح مجله را آماده کنید بدهید دست جماعت مدیکال استیودنت که بروند تابستان خوش داشته باشند ! آدم غصه اش می گیرد از خوشی تابستان برای قشر محروم می نویسد !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر