۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

به یاد روزهای سرنوشت


ساعات پایانی شب ،خسته و کوفته می رسم.پیدا نکردن کلید در آن تاریکی دیگر برایم عادی شده.بعد از کلی سرو کله زدن با جیبم پیداش می کنم.در را باز می کنم.به یکباره با دیدن نوری خیره کننده که سرتاسر اتاق را روشن کرده ،یکه می خورم.سابقه نداشته بود.شبیه آن نور مرموز جزیره بود.غریبانه وارد اتاق می شوم.در لابلای تابش و انعکاس این نور چند جفت چشم  برق می زنند.از آن نوع چشمهای خیره و مبهوت که چیزی غیر قابل فهم ولی جذاب می بینند.در این فضای تازه صدای دو غریبه  را می شنوم که به زبان انگلیسی با هم حرف می زنند.دیگر واقعاً یک لامپ نورانی تر از آن نور روی کله ام روشن می شود.بر می گردم سوی صدا،دو نفر را می بینم که دارند با هم جر و بحث می کنند.سر ایمان و عقیده و سرنوشت و این حرفا....

یکی شان یک مرد کچل است که  شلواری شش چیب با جلیقه ای سفید پوشیده و کلی چاقو به همراه دارد.در حالی که  با چاقویش تکه ای از انبه ای را که بدست دارد می برد با لبخند ی منحصر به فرد به مردی که روبرویش ایستاده زل می زند.درباره ی اینکه هرچیزی یک دلیلی دارد و همه ی ما یک سرنوشتی داریم حرف می زند.نمی دانم چرا !اما مجذوب این شخصیت می شوم. به حرفای او گوش می دادم که که  دوربین کمی حرکت می کند و من به یکباره در جای خودم خشکم می زند.جنگلی زیبا را می بینم که تصورش در هیچ مخیله ای نمی گنجد.از آن جاهایی که می توان گفت یک جورایی تمثالی از بهشت ندیده است.واقعاً زیبا و وصف ناپذیر است.غرق آن شده ام.انگاری که واقعاً درمیان بامبوها نشسته ام و نظاره گر گفت و گوی آن دو هستم .
 یک لحظه به خود می آیم....من کجام ؟چی شده؟این چیه ؟اینا کین؟با کلی علامت سوال لامپ اتاق را روشن می کنم تا بلکم نورکی در ذهنم رخنه کند.به طرز پیش بینی شده ای با کلی بدو بیراه و فحش روبرو می شوم و اتوماتیک وار لامپ خاموش می شود.غرق در این کنجاوی تمام نشدنی مثل همیشه خستگی از راه می رسد و با غلبه بر آن مرا راهی اتاق خواب می کند.
صبح،زود از خواب بیدار می شوم و با کوله باری از مجهولات ذهنی راهی دانشگاه می شوم.در کلاس بلادرنگ چشمان از حدقه درآمده ی آن شب را شناسایی می کنم وبه سراغشان می روم.کلی سوال به سمتشان پرت می کنم....جواب ها هم مثل ذهن هنگ کرده ی من عجیبند: لاست !
در اولین برخورد با سریال لاست آن را یک کپی ناجوانمردانه از سریال جاودانه ی جزیره ی اسرار آمیز به کارگردانی خوان آنتونیو باردم که در سال 1973 پخش شد ،یافتم.هنوز ازدیدن دوباره ی این سریال و بازی زیبای عمر شریف در نقش کاپیتان نمو لذت می برم.نمی دانم چطورسازندگان لاست به خودشان اجازه داده بودند که دست به چنین حرکتی بزنند.به هر حال لاست را سریالی پنداشتم همانند سریالهای زرد و بی کیفیتی که مثل چیپس و پفک تولید می شوند و به زور به خورد تماشاگران داده می شود.کلی به لاست و ببیندگانش می خندیدم و آنها را مسخره می کردم.(این قشنگ ترین قسمت آن دوران بود ،هنوز هم از یادآوری آن خنده ام می گیرد)
به آنها می گفتم آخر چطور ممکن است در این زمانه ی پیشرفته و با این علم و تکنولوژی عده ای در یک جزیره سقوط کنند و کسی از وجود آنها بی خبر بماند.چطور ممکن است کسی که فلج بوده در اثراین سقوط بتواند را ه برود یا اینکه چه جوری می شود که کل دنیا با فشار دادن یک دکمه سرپا مونده باشد...واقعاً خنده دار بود.بعد از مدتی متوجه شدم که نــــه! مثل اینکه یه خبرایی است..این ملت بی خودی این همه وقت نمی ذارند که بشینن اینا رو ببینند.دوستان با جدیت و اشتیاق فراوان هر شب پیگیر بودند(واقعاً فکرش را هم نمی کردم که روزی من هم همینجوری شوم).با خودم گفتم مگر این لامصب چه دارد که همه را به این شکل از کارو زندگی انداخته است.کلی در رابطه با علل محبوبیت این سریال کندو کاو می کردم ولی هر چه بیشتر می سرچیدم کمتر چیزی دستگیرم می شد.
بالاخره دل را به دریا زدم و با گرفتن چند فصل اول سریال از سردبیر محترم که رهبر لاس ...تیون دانشگاه بودند شروع کردم به دیدن این سریال عجیب و غریب ! شاید باورتان نشود اما با دیدن فصل اول  نگرش من نسبت سریالها دچار یک تحول اساسی شد.تا آن موقع به جز دیدن چند سریال کوتاه که براساس فیلمهای سرشناس ساخته شده بودند،تجربه ی چندان جدی ای در رابطه با سریال بینی و مسائل مربوط به آن نداشتم.با دیدن لاست جداً می توانم بگویم یک دید جدید نسبت به سریال بینی پیدا کردم و نظر من در رابطه با سریال ها عوض شد.پیش از آن معتقد بودم که سریال ها اساساً بی محتوا و فاقد کیفیت لازمه هستند و فقط برای روشن ماندن چراغ شبکه های تلویزونی و پرکردن برنامه هایشان ساخته می شوند.هر بار که سراغ یک سریال می رفتم با خود می گفتم: بابا بی خیال !می دونی چند فصله؟می دونی می شه جاش چندتا فیلم دید و.... به همین ترتیب منصرف می شدم.
فصل های ابتدایی سریال چیزی در حد رویا بودند.همه چیز عالی بود.سریال دارای خط داستانی محکم و استواری بود.بازیگران به نحو احسن نقش خود را بازی می کردند.لوکیشن ها غیر قابل وصف بودند(الان که سریال به پایان رسیده و با دوستان راجع به آن حرف می زنیم یکی از دلایل اصلی ما برای دیدن سریال مشاهده ی این مناظر و لذت بردن از آن است!! شاید خنده دار باشد،اما حقیقت دارد و بی شک باید سازندگان این را به خاطر انتخاب این لوکیشنهای ناب تحسین نمود).موسیقی بی نظیر مایکل کیاچینو(برنده ی اسکار)یک تنه نیمی از بار سنگین جذابیت سریال را تا انتها به دوش کشید.شاید مهمترین نکته ای که همگان در مورد آن اتفاق نظر داشتند و آن را تکرار ناپذیر می دانستند چیزی نبود جز استثنایی بودن فصل های ابتدایی لاست.
یادش به خیر 4 فصل اول سریال درعرض کمتر از 1 ماه دیدم.تجربه ای ناب بود.( متذکر شوم:به هیچ وجه سریال را فشرده نبینید،حتی اگر مقدور است همزمان با پخش آنرا ببینید تا همه جانبه و از زوایای مختلف از آن لذت ببرید).بعد از دیدن این فصول اعتراف کردم که سریال بسیار متفاوت با آن چیزی بود که من متصور بودم.واقعاً با جزیره ی اسرارآمیز خودمان کلی فرق داشت. به راستی که لاست سطح توقعات تماشگران را حول سریال بینی چندین مرتبه بالا برد،حرکتی که سریالهای زیادی قربانی آن شدند.حتی در نهایت خود لاست نیز قربانی خود شد! مبتکران این سریال درحفظ و تداوم پیشرفت کیفی سریال ناکام ماندند.
فصل پنجم را که دیدم کمی ناامید شدم....بعد از 4 فصل که غرق در زیبایی جزیره بودیم و کلی با ساکنان آن خو گرفته بودیم،سازندگان حس کردند که دیگر وقت آن رسیده است که باید به داستان سر وسامانی داد و از این سرگردانی بیرون بیاید. در آنجا بود که ما پی بردیم سریال کلی سوال به ما داده است و حالا می خواهد جواب دهد.مشکل دقیقاً از فصل پنجم شروع شد.به جرات می توانم بگویم بزرگترین اشتباه سازندگان همین حرکت بود.یکی از اساسی ترین فاکتورهای موفقیت لاست(تا فصل 5) همین داستان پیوسته گنگ آن بود.شاید اگر همگان می دانستند که سریال به کدامین سو پیش خواهد رفت با همان 4 فصل به پایان یافته شدن سریال رضایت می دادند.طی فصل پنجم تقریباً همه چیز روانه ی سراشیبی افول شد.بازیگران دیگر خودشان نبودند،سرگردان و حیران خط به خط نوشته ی نویسنده ی سریال حرکت می کردند.دیگر خبری از آن تراولینگ های بی نظیر در لابلای جنگل ها نبود.داستان ثبات خود را از دست داد.همه چیز پیچیده شده بود. نویسندگان تازه فهمیده بودند که دست به ساخت چه پروژه ی عظیمی زده اند.واقعاً سریال دچار یک افت ناگهانی شد.به هر حال فصل پنجم هم به پایان رسید.4 ماه تا فصل بعدی فاصله بود...تحمل آن همه انتظارسخت بود.هر روز پیگیر اخبار مربوط به فصل ششم بودم.سازندگان وعده داده بودند که به مجهولات پاسخ داده می شود.می گفتند یک پایان رویایی در انتظار طرفداران است.خوشحال بودم که بالاخره سریال به پایان می رسد وپاسخ همه ی سوالات داده می شود.اما در سوی دیگرنارحت بودم که سریال به پایان می رسد.دیگر درکجای دنیا مثل آن جزیره پیدا می شد.دیگر در کدام سریال مثل جان لاک پیدا می شد.جدایی از شخصیتهای دوست داشتنی همچون دزموند،هوگو یا جک برایم دشوار بود.
بالاخره فصل ششم هم پخش شد.قابل پیش بینی بود.... پایان سریال بسیار مایوس کننده بود.در یک کلام افتضاح بود.همه چیز ماست مالی شد.البته قطعاً غیر از این هم نمی توانست اتفاق دیگری بایفتد.لاست آنقدر بزرگ شده بود که نمی شد با شش فصل به آن پایان داد.اما خب از جهاتی پابان برای طرفداران جالب و دوست داشتنی بود.سازندگان با یک حقه(به نظر من)یک پایان دراماتیک ترتییب دادند تا همگان غرق در احساسات شوند و از اصل مطلب غافل شوند.
 به هر حال پس از طی فراز و نشیب های فراوان به نقطه ی پایانی رسیدیم.چه بخواهیم چه نخواهیم لاست تمام شد .دیگر خبری از چهارشنبه های داغ نیست ، دیگر خبری از هیجان برای یه سوال جدید یا یه جواب جدید نیست ، لاست به خاطره ها پیوست ، از الان به بعد باید با خاطره هایی که از لاست برای خودمان ساختیم لذت ببریم.خاطره هایی که تا عمر داریم از ما جدا نمی شوند.لاست تمام شد و دیگربعد از آن خبری از مجادله های دیدنی لاک و جک نیست،دیگر جان لاک کنار دریچه نیست،دیگر خبری از جانفشانی های جک نیست،دیگر دزموند بین زمانها پیاده روی نمی کند.واقعاً جدایی از این جزیره با آن همه خاطرات سخت است اما خب هرچیزی روزی به سرانجام  خود می رسد.

                                 .............................................

 پ.ن یک - مدتی است که دل تنگ جزیره و آدم هایش شده ام ،حتی بچه های فرندز هم که خنده را یکسره به آدم می دهند هم جای آنها را پر نمی کند ! راست می گویند که عشق اول چیز دیگری ست....
پ.ن دو - این مطلب مربوط به دوره ای بسیار کهن است ! همان دورانی که تب لاست بی داد می کرد و عده ای حتی از فرط بی لاستی جان می دادند ! 
پ.ن سه - چند وقتی می شود که دوبله سریال لاست وارد بازار شده و هر هفته تکمیل می شود ، من نه دیده ام و نه خریده ام  و به شدت به ساکنین جزیره هشدار می دهم این سری را نخرید و خاطرات خوش خود را دستی دستی به باد ندهید! البته خدای ناکرده قصد نداریم تجارت فرهنگی مملکت را زمین بزنیم ! 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر